YAŞASIN AZƏRBAYCAN

سلام برادر پان فارس!!

سه شنبه 8 شهریور 1390


(چرا توركها قهرسياسي با فارسها كردند)

 

به رسم مالوف بايد خود را معرفي نمايم. منم هموطنِ بي وطن تو! منم هموطن بي زبان، بي نشان، بي تاريخ و بي هويت تو، نشناختي؟! اگر در روزهاي سخت در كنار تو بودنم را فراموش كرده باشي، حتما روزهاي شادي و پارتي مرا به ياد مي آوري! بله منم اسباب تفريح تو، همان كسي به دليل اينكه مثل تو نمي توانست زبان تو را حرف بزند مورد تمسخر تو بود. ديدي شناختي!

  امروز از طرف تو متهم به بي تفاوتي به امور بسيار مهم جامعه امروزم! اما دستت درد نكند تو هنوز به ياد من هستي، حتي در ميان اين سيلاب خون! هنوز فضاي net پر است از احساس تكريم تو نسبت به من و امثال من. هر روز  Emailهاي زيباي تو به دستم مي رسد كه پر است از جكهاي جديد و قديم تو.

  از اينها بگذريم، راستي كاري كه در تهران مي شود كارستان است. اما من اينجا در آذربايجان ساكت و بي خيال نشستم، من رفيق نيمه راه! شايد ترسيده ام! اما نه يادت نرفته كه نفر جلويي، آن سرِ سران فتنه خود، تؤرك است. در صد سال گذشته هم كه در تمامي انقلابها نفر اول من بودم. يادت نيست؟! مشروطه و آذربايجان، 1324 و فرقه دموكرات، مصدق تؤرك و ماجراي نفت، انقلاب و 29 بهمن، جنگ تحميلي و سرداران شهيد تؤرك.

  امروز با تو نيستم چون هرگز با من نبودي، امروز با تو نيستم چون از تو خسته شدهام! از آن خنده هاي هميشگيات، از آن قيافه هميشه حق به جانبت، از خود برتر بينيات، از اين همه تحقيرهايت، از كوچك شمردنت، از آن نگاه بالا به پايينات، از تخريب شخصيتيات.

  نمي خواهم از تمدن 7000 سالهام بگويم، نمي خواهم از غناي زبان مادريام كه سوم زبان زنده دنياست، حرفي بزنم، نمي خواهم از شيرزنان و شيرمردان تؤرك مثالي بياورم كه اكنون يا مثل دهقان فداكار، مال من نيستند، يا مثل بابك نشان بي ديني هستند و مثل ستارخان، امروز لقب اوباش گرفتهاند، انگار كه همو نبود كه با يك پاي سالم مجلس مليمان را از دست بيگانه درآورد، و سپس لقب سردار ملي گرفت.

  نمي خواهم از بازرگان و شهريار و جعفري و طباطبايي و جبهدار و هشترودي و مجتهد و پروين اعتصامي و باغچهبان و رشديه و صمد بهرنگي و ... بگويم كه چه ها به پاي فرهنگ و علم و سياست تو! نريختند.

  من و تو با هم در اين خاك زاده شديم. تو وارث تاريخ 2700 ساله شدي و فرهنگ اصيل ايراني اما من مجبور به نسيان تاريخ 7000 ساله خود شدم و خرده فرهنگ.

  تو در مدرسه به زبان مادريت شعر خواندي و جايزه گرفتي و من به دليل صحبت به زبان مادريام حكم اخراج. كتابهايمان پر بود از عكس نياكان تو و من بي هيچ نژاد و تاريخي! همه جا نشانهاي از فرهنگ اصيل تو بود و من با تمدن 7000 ساله بي نشان و مدرك بودم. براي تو آثار تاريخي مي ساختند! و آثار تاريخي من هر روز ويران مي شد.

  در جشن هاي ملي تو به دليل جكهاي زيباي تركيات تشويق مي شدي و من شرمنده. تو تنها به اين دليل كه مي توانستي زبان مادريت را حرف بزني با سواد بودي و من با اينكه در هفت سالگي دومين زبان را آموخته بودم بي سواد و كودن!

  تو براي گسترش زبان مادريت كتاب، مدرسه، راديو، تلويزيون، مجله، نشريه و رديف بودجه داشتي و من به دليل زبان مادريم تحقير، تهديد و تنبيه.

  سپس جنگ را به ياد مي آورم دوباره برادر بوديم. هموطن خوش لهجه تو شدم و با تو براي حفظ ناموس و وطن، به جبهه رفتيم، شهيد شديم، اسير شديم، سختي كشيديم و خم به ابرو نياورديم، خون داديم و نگذاشتيم يك وجب از اين خاك به دست بيگانه بيافتد. از جنگ برگشتيم، دوران سازندگي بود. اصفهان و كرمان و تهران با صدها كيلومتر فاصله از جنگ هر روز آبادتر شدند و اردبيل و اورميه و زنجان و تبريز و قزوين و همدان و آستارا و سنندج و اهواز و آبادان و ... محرومتر. براي رفاه حال تو از بودجه من كسر شد، برادر ديروز، بيگانه امروز شد.

  اصفهان و تهران پايتختهاي فرهنگي و صنعتي و تجاري شدند و تبريز با سابقه تجارت چند هزار ساله كه حتي ماركو پولو را 700 سال پيش به حيرت انداخته بود، منطقه دور افتاده و غير استراتژيك شد و ده بزرگ!

  تفاوت بودجه ها به ده ها برابر رسيد و اين باعث تفاوت انسان ها گرديد و شايد هم بر عكس! برادر ديروزت، كارگر امروز تو شد و برادر ديروزم، ارباب امروز من. دانشگاه تبريز با تاريخ تاسيس صحيح 1324 (وارث ربع رشيدي قديميترين دانشگاه اين مرز و بوم با سابقه 700 ساله)، خالي از امكانات گرديد و نخبگان من جهت رفاه حال تو روانه كارخانجات تو شدند. آذربايجان خالي از صنعت و هنر شد و كارخانهها و خانههاي فرهنگي تو رو به عرش برآوردند.

  سپس زمان سياست خارجي شد. براي آزادي برادر مسلمان فلسطيني كه هرگز نديده بودم و هزاران كيلومتر با من فاصله داشت، به خيابانها رفتم و بر دهان آمريكا زدم؛ اما هرگز نفهميدم كه چرا تو بزرگترين شريك تجاري ارمنستان هستي كه هزاران آذربايجاني را كه برادر ديني و نژادي من و تو بودند را جلوي چشممان به خاك و خون كشيد و دم هم بر نياوردي.

  زمان اصلاحات رسيد و آن رييس فرهنگ! دوباره من و تو براي خلق حماسه برادر شديم. براي اولين بار از زبان يك مسئول دولتي شعري به زبان تؤركي شنيدم: «حيدر بابا ...» تا خواستم بگويم تمامي تلفظ ها اشتباه است و شعر زيبايي خود را از دست داد، مشتي محكم، آرام دهانم را بست كه: «او فارس زبان است و نمي تواند مثل ما تؤركي صحبت كند.» (اما من مجبور به صحبت كردن فارسي، همانند او هستم!) (البته به فاصله زماني هر 4 سال يك روز اين شعر تؤركي تا هم اكنون تكرار مي شود و تنها شاعر آن عوض شده است! بلي شاعر! چون شهريار وجود خارجي ندارد و تنها ديكلمه كننده عزيز هست كه هر چهار سال يكبار و تنها به مدت يكروز به او و زبان تؤركي اجازه حيات مي دهد!)

  اين را به فال نيك گرفتم و آماده شدم در كنار اين سردار فرهنگي و از روزنه فرهنگي بوجود آمده ميراث «دهده قورقود» و عاشيق را زنده كنم كه دوباره تاريخ تكرار شد و صمد بهرنگي در آبهاي كم عمق آراز (ارس) غرق گرديد.

  اين بار هم شعر و موسيقي تو فرهنگ اصيل ايراني شد و شعر موسيقي من خرده فرهنگ و وارداتي. من با دست كم 35 ميليون نفر به قول آن يار قديمي، شاملو، اقليت شدم و تو با نصف اين رقم اكثريت مطلق. نام فرزند تو فرهنگ شد و نام فرزند من ممنوع!؟

  تو براي تمسخر من در فرهنگسراهاي دولتي نشان افتخار گرفتي و من به دليل اعتراض به تو باتوم! براي تو به جهت گسترش زبان مادريت در كشورهاي بهدردنخورستان پول نفت دادند و براي من به جهت برپايي شب شعر تؤركي در زير زمين خانهام، زندان.

  تلويزيون تو اداي مرا چه زيبا در مي آورد! همه مرديم از خنده! البته هنوز هم من براي اين سئوال فرزندم كه چرا به ما مي خندند؟ جوابي ندارم، همانطور كه پدرم براي من نداشت. نمي دانم چرا از اينهمه نقش در سريالهاي تو فقط بدها به من مي رسند؟! شايد IQU پاييني دارم اما آن همه مدال طلاي المپياد ها و افتخارات جهاني پس چه! از تلويزيون زيبايي كه به من دادي متشكرم. من تا حالا نمي دانستم كه تؤركي را بايد اينگونه حرف بزنم! اين پدر و مادر و اجداد من هم هيچ چيزي را درست و حسابي به من ياد ندادهاند، خدا را شكر كه تو هستي! الان فهميدم كه كل ساختار جمله در زبان تؤركي، فارسي ادا مي شود حتي با لغات فارسي و فقط در انتها، فعل تؤركي است. كه آن هم انشاءا... قول داده كه در چند سال آينده خود بخود فارسي شود.

  تو براي روز تولد مادرت شيريني و شكلات تبريز هديه بردي و براي خنداندنش جك تازه تؤركي گفتي و من، هرگز و هرگز نتوانستم بگويم مادر به دليل زحماتي كه برايم كشيدي: «اَللرين آغريماسين».

  دستت درد نكند به ياد شهر اولين ها سهم من را به عنوان نفر اول از قتلهاي زنجيرهاي كنار گذاشته بودي. آري پروفسور «كيريشچي» (زهتابي)!؟ اما نه يادم رفت تو اين قتلها را براي هدف ديگري لازم داري و نام من بالاي اين ليست برازنده تو نيست. اصلا چه كسي مي داند زهتابي كه بود چه كرد و چه مي گفت چطور كشته شد؟ راحت باش مثل گذشته!

  18 تير شد، من و تو را در كوي زدند، بدجوري هم زدند. نتوانستم ساكت بنشينم، 20 تير برخاستم. دانشگاه تبريز ولولهاي بود. در تبريز ما را شديدتر زدند، بيچاره تو هم به خاطر اسم شهر من شديدتر كتك خوردي. دنيا به هواداري حقوق پايمال شده كوي دانشگاه تهران برخاست. VOA و BBC و ... هر روز با تو مصاحبه داشتند اما باز من فراموش شدم! تبريز چه؟ مگر در تبريز خبري بود؟ تو هم كه خودت سرت شلوغ بود.

  يكبار ديگر هم با هم رفيق شديم يادت مي آيد ماجراي خليج فارس! نامردها مي خواستند اسم چند صد ساله خليج فارس را عوض كنند، دزدان بي شرم فرهنگي! اما اين ماجرا مرا ياد صحبتهاي پدربزرگم انداخت، نمي دانم چرا هيچكدام از شهرها و محلات و كوه و دشت و رودي كه او مي گفت را نمي توانستم در نقشه تو پيدا كنم، يك دزد فرهنگي هم همه اينها را دزديده است! (خوب است بداني كه در 50 سال گذشته تقريبا تمامي نامهاي تؤركي شهر و كوه و دشت و رود و حتي اسم مغازه و انسان عوض و ممنوع! شده است. توسط چه كسي؟ از من نپرس).

  به نظر من تو بايد برنده جايزه نوبل شوي به خاطر كشف ژنتيكي فوق العادهاي كه انجام دادي. چون تو ثابت كردي كه در هر صورت ازدواج (تؤرك با فارس، تؤرك با لر، تؤرك با كرد، كرد با عرب، بلوچ با تؤرك، كرد با لر، عرب با فارس و ...) فرزندان حتما بايد فارس باشند.

  اما تشكر اصلي من از تو مانده است! به خاطر شاهكار هنريات، ذوق و هنر اصيلت، تمسخر و توهين سال 85، چه زيبا جوابي بود به اينهمه با هم بودنمان. چه تصوير زيبايي در روزنامه رسمي مان (تان) ايران!؟ چه بي فرهنگ و بي ذوقند اين مردم تؤرك! آن كاريكاتور به آن زيبايي را خراب كردند. اين اقليت رو به انقراض! ميليون ها نفر در تبريز و اردبيل و اورميه و زنجان و قزوين و همدان و آستارا و تهران و كرج و همه شهرهاي تؤرك نشين مركزي و تؤركمن و قشقايي به خيابانها ريختند البته از دولت مركزي فارس كمال تشكر را داريم كه بزرگي كرد و براي دلجويي به شهرهاي ما آمد و با سلاح گرم و صميمي ما را متوجه اشتباهمان كرد كه در دام بيگانه افتادهايم و با مهرباني ما را روانه گورستان و زندان نمود.

  و تو اي شيرمرد آزادي و دموكراسي! تبارك ا... به دادخواهي از من برخاستي و در كنار من ماندي تا آرام جان دادم. به پاس آن نيكي در حق من كردي امروز من شرمندهام! (حتي يك نفر هم از آزادانديشان فارس با من همراه نبود).

  البته من خاطرات حضور اجداد تو را در شهرهايمان از بزرگتر ها شنيدهام كه چگونه در آذر 1325 با كمك دول خارجي براي آزادي آذربايجان زحمت كشيدند و آمدند و بعد از اينكه مردم سلاح هايشان را داوطلبانه در اختيار آنها قرار دادند و باز هم نخواستند آزاد بشوند! اجدادت 25000 نفرشان را (كه زياد هم نيست) كشتند و 75000 نفرشان را جهت آموزش فرهنگ اصيل به تبعيدگاه ها فرستادند و همه كتابهاي تؤركي را كه البته جزو فرهنگ حساب نمي شوند، سوزانده و مجلات نشريات و فعالان اين عرصه را، محو و نابود كردند.

  اخيرا هم اين زگيل زشت تراختور تركيب زيباي تو را به هم زده است. پس از چندين سال نابودي هست و نيست آذربايجان، كه ورزش هم از اين قائده مستثني نبود، توسط مديران تو (كه من هيچوقت متوجه نشدم چرا اكثريت مديران مناطق تؤرك نشين فارس هستند!) اين فرزند ناخواسته از كجا آمد كه خواب سنگين شونيزم را پريشان كرده است. بي فرهنگ ها به جاي فحش هاي زيباي خانوادگي كه توسط تيم هاي فرهنگي پايتخت و به تازگي اصفهان، ابداع شده، فقط شعار تؤركي مي دهند (ياشاسين آذربايجان) واقعا اين گناه بخشودني نيست. نمي دانم اين اقليت از كجا اين همه تماشاگر و طرفدار توي ورزشگاه جمع مي كنند كه در تهران هم تعدادشان بيشتر است.

  دوست عزيز من تمام دار و ندار مرا از من گرفتي، از هست و نيست ساقطم كردي، انواع فحش و ناسزا  و تهمت و جك نثار من كردي، حتي حق (شايد از ديد تو افتخار) همسايگي با تو را از طريق پرسشنامههاي فرهنگيت به بحث گذاشتي! از زبان و مليت و تاريخ و صنعت و كشاورزي و سرزمينم چيزي برايم باقي نگذاشتي و اكنون مرا به آينده برابر مي خواني؟! حتي در تصويري كه از آينده كشيدهاي جايي براي من نيست، بدون هيچ حق و حقوقي مرا به كنار خود مي طلبي؟ در سرود آزاديت نامي از من نمي شنوم. ديگر باغي برايم باقي نگذاشتي كه در بهار آينده به انتظار شكوفايياش بنشينم. حتي هم اكنون نيز كه بسيار سرگرم و مشغولي، از تفريح سالمت، تمسخر من، دست نكشيدهاي. با ذرهاي عذاب دادت به هوا بلند شده و سالهاي سال صداي شكستن استخوانهاي مرا نشنيدهاي. «نداي» تو را همه شنيدند اما تو «اختاي» مرا ديدهاي؟!

  بدان و آگاه باش! من تؤركم و عليرغم زحمات صد ساله تو كه به روشهاي مسالمتآميز تمسخر، استهزاء، تبعيض، تهديد، شكنجه و اعدام براي فارس كردن من كشيدهاي، تؤرك باقي ماندهام و بزودي (بزوري) هم قصد تغيير نژاد ندارم. از برنامه هاي دموكراسيت ممنونم، اما هنوز طعم برنامه هاي آزاديبخش قبليات تمام وجودم را به لرزه در مي آورد. و از BBC فارسي و VOA كه براي فارسهاي افغانستان برنامه ويژه دارد و براي بيش از سي و پنج ميليون تؤرك زبان اين مملكت هيچ حرفي ندارد، تشكر مي كنم. آري از روزي دستكم هشت ساعت برنامه زنده (ضربدر 365 روز سال و ضربدر چند سال حضور اين دوستان و مدافعان حقوق بشر) چند ساعت به من و درد دل من اختصاص يافته است؟! آه ببخشيد منظور تو از جدايي طلب، تجزيهطلب و عوامل بيگانه در آن برنامه ها من بودم.

  اي بلند آرمان دموكراسي! اي پرچمدار ايران نو! اي همواره به فكر توده و من! اي عدالت اجتماعي! لطفا به خاطر من خودت را به زحمت نيانداز، كه اين بار سعي دارم از تجربيات شيرين با تو بودن براي آينده تلخ نهايت استفاده را بكنم. اين بار سر آن دارم كه بر پاي خود بايستم و مزاحم تو نشوم، تو هم مرحمت فرموده چنگالهاي خود را كه در گوشت و استخوان و منابع زميني و زيرزمينيم فرو رفته بيرون بياور! كه مبادا در اثر حركت ناگهانيم دستت را بشكنم.

 



بؤلوم : azerbaycan
یازار : QARTAL